کانون وبلاگ نویسان قم به نقل از وبلاگ"خاطراتی از مردی که پدر شده" نوشت:
شبی شیخ ابوالحسن خرقانی به نماز ایستاده بود، ندا آمد که:
ای ابوالحسن! می خواهی که راز تو را بر خَلق اشکار نمایم تا تو را سنگسار کنند؟؟!
شیخ گفت: پروردگارا می خواهی آن چه را از بخشندگی و کرم تو می دانم به خلق بگویم تا دیگر کسی سجده ات نکند؟؟!
پاسخ آمد: نه از تو؛ نه از من. تو به کار خود مشغول شو و من به کار خود.
تذکرة الاولیاء عطّار نیشابوری